درینا در آستانه ی 19 ماهگی
وقتی خوابی وقتی صدای نفسهای آرومت من و تا اوج بودن میبره آروم کنارت میخوابم مست میشم از گرمای وجودت به آرامی در آغوش میگیرمت بوسه ای بر روی گونه ی لطیف تر از برگ گلت میزنم به صبح فکر میکنم به صبحی دوباره که با اومدنش من رو از تو جدا میکنه . دلم پر میکشه ، میلرزه طاقت دیدن اشکهای نازنینت و ندارم . دخترک باهوش من اصلاً نمیشه کلکی سوار کرد ، نمیشه حواس جمعت رو ، چشمهای تیزبینت رو به دورتر ها برد و به جای دیگه ای دوخت . این زندگیه این که من و با اشک چشمات راهی کنی و بعد از ظهر با خنده و ذوقت پذیرامون باشی این باعث میشه تمام لحظه هایی که کنارت هستم رو قدر بدونم و برای ثانیه هاش ارزش قائل بشم . دخترک هجده ماهه و بیست و هشت روزه من مدتیه ...
نویسنده :
شیما مامان درینا و سامیار
15:10